کد مطلب:28291 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

بازرسی مستقیم بازار












1468. امام باقرعلیه السلام: امیر مؤمنان، در كوفه میان شما بود. صبحگاهان، از دارالحكومه بیرون می رفت و در بازارهای كوفه، یكی یكی می گشت و تازیانه ای با او بود كه آن را بر دوش داشت و دوسویه بود و «سبیبه» نامیده می شد. در برابر اهالی بازارها می ایستاد و فریاد می كرد: «ای بازرگانان! از خداوند عز و جل پروا كنید!».

آن گاه كه بازاریان، صدای او را می شنیدند، آنچه در دست داشتند، رها می كردند و به وی دل می دادند و با گوش می شنیدند.

آن گاه می فرمود: «خیرخواهی پیشه سازید. از آسانگیری تبرّك جویید. به خریداران، نزدیك شوید. خود را به بردباری بیارایید. از سوگند، بپرهیزید و از دروغ، كناره گیرید. از ستم، دوری گزینید و داد ستمدیدگان، بستانید. به رباخواری نزدیك نشوید و وزن و ترازو را تمام كنید. اموال مردم را كم ندهید و در زمین، به فساد سر بر مَدارید».

در تمام بازارهای كوفه می گشت. سپس بر می گشت و برای [ رسیدگی به كارهای] مردم می نشست.[1].

1469. امام حسین علیه السلام: به درستی كه علی علیه السلام در كوفه بر استرِ پیامبرصلی الله علیه وآله به نام «شهباء» سوار شد و به بازارها، یكی یكی، سر زد. وارد بازارچه گوشتفروش ها شد و با صدای بلند فرمود: «ای گروه قصابان! نخاع را نَبُرید و در گرفتن جان [ حیوان]، تعجیل روا مدارید. [ بگذارید] به آرامی روح از بدن، خارج گردد. از دمیدن در گوشت به هنگام فروش بپرهیزید؛ به درستی كه شنیدم پیامبر خدا از این كار، نهی می كرد».

آن گاه نزد خرمافروشان آمد و فرمود: «محصول بد را به همان اندازه آشكار سازید كه خوب را آشكار می سازید».

آن گاه، نزد ماهی فروشان آمد و فرمود: «جز ماهی های پاكْ مفروشید، و بپرهیزید از آنچه مُرده به سطح آب آمده است».

آن گاه وارد منطقه كُناسه[2] شد كه در آن، انواع داد و ستد، رواج داشت، از فروشنده مس، مایعات، قُنداق بچه و سوزن، تا صرّاف و فروشنده كافور و پارچه. پس به صدای بلند، ندا داد: «به درستی كه در بازارهای شما، سوگندها حضور می یابند. سوگندهای خود را با صدقه درآمیزید، و از سوگند، خودداری ورزید كه خداوند عز و جل، پاك نگردانَد كسی را كه به نامش به دروغ، سوگند یاد كند».[3].

1470. فضائل الصحابة - به نقل از ابوالصهباء -: علی بن ابی طالب علیه السلام را در كناره علفزاری دیدم كه از قیمت ها می پرسید.[4].

1471. دعائم الإسلام: به درستی كه [ علی علیه السلام] در بازارها راه می رفت و تازیانه ای در دست داشت كه با آن، كم فروشان و نیرنگبازان در تجارت مسلمانان را تنبیه می كرد.

اصبغ گوید: روزی به وی گفتم: ای امیرمؤمنان! شما در خانه بنشینید و من، به جای شما این كار را بر عهده می گیرم. فرمود: «ای اصبغ! برایم خیرخواهی نكردی».[5].

1472. تاریخ دمشق - به نقل از ابو سعید -: علی علیه السلام به بازار می آمد و می گفت: «ای بازرگانان! از خدا پروا كنید و از سوگند، بپرهیزید! به درستی كه سوگند، كالا را از بین می برد و بركت را نابود می سازد. به درستی كه بازرگان، تبهكار است، مگر آن كه به حق دریافت كند و حق را بپردازد. والسلام علیكم!».[6].

1473. ربیع الأبرار: علی علیه السلام در بازار بر فروشندگان می گذشت و به آنان می فرمود: «نیكی كنید. كالاها را به ارزانی به مسلمانان بفروشید كه آن، بركت را بزرگ تر گردانَد».[7].

1474. تاریخ دمشق - به نقل از زادان -: به درستی كه [ علی علیه السلام] به تنهایی در بازارها می گشت، در حالی كه زمامدار بود. گمشده ها را راهنمایی می كرد، و به بینوایان، كمك می نمود، و بر فروشندگان و مغازه داران كه می گذشت، قرآن را می گشود و [ این آیه را ]تلاوت می كرد: «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛[8] آن سرای آخرت را برای كسانی قرار می دهیم كه در زمین، خواستار برتری و فساد نیستند». آن گاه می فرمود: «این آیه، درباره زمامدارانِ عدالت پیشه و متواضع، و مردم توانمند فرود آمده است».[9].

1475. مكارم الأخلاق - به نقل از وشیكه -: علی علیه السلام را دیدم كه پوشاكی كوتاه بر تن داشت و عبایش را تا نیمه ساق ها بالا زده بود، در دستش تازیانه ای بود و در بازار می گشت و می فرمود: «از خداوند، پروا كنید و پیمانه را كامل كنید». گویا آموزگارِ كودكان است![10].

1476. الطبقات الكبری - به نقل از جرموز -: علی علیه السلام را دیدم كه از دارالحكومه بیرون آمد و دو پوشاك بر تن داشت: پوشاكی كه تا نیمه ساقش بود و ردایی كه تا نزدیك پوشاك نخست تا خورده بود. به همراه او تازیانه ای بود كه با آن در بازارها قدم می زد و بازاریان را به پروای الهی و داد و ستد درست، فرمان می داد و می فرمود: «پیمانه و ترازو را كامل كنید» و می فرمود: «در گوشت نَدَمید».[11].

1477. مكارم الأخلاق - به نقل از عبد اللَّه بن عباس -: هنگامی كه [ ابن عباس] از بصره بازگشت و اموال را آورد و وارد كوفه شد، امیر مؤمنان را در بازار، ایستاده دید كه فریاد می كرد: «ای مردم! از این پس، هر كه را مشاهده كنم كه اسبله ماهی، ماهی در آب مرده و مارماهی می فروشد، با این تازیانه او را ادب می كنم»؛ و تازیانه او «سبتیّه» نامیده می شد.

ابن عباس گوید: بر او سلام كردم و او پاسخم را داد و سپس فرمود: «ای ابن عباس! مال ها چه شد؟».

گفتم: این جاست، ای امیر مؤمنان! و آن را نزد او بردم. مرا نزدیك خود گرفت و به من خوشامد گفت.

آن گاه، جارچی نزد او (علی علیه السلام آمد كه شمشیر وی را به هفت درهم برای فروش، اعلام دارد و فرمود: «اگر در بیت المال مسلمانان، به اندازه بهای چوب مسواك اراكْ بهره ای داشتم، آن را نمی فروختم».

شمشیر را فروخت و پیراهنی برای خود به چهار درهم خرید و دو درهم را صدقه داد و با یك درهم، سه روز مرا میهمان كرد.[12].

1478. فضائل الصحابة - از ابو مطر بصری -: وی علی علیه السلام را دید كه نزد خرمافروشان آمد. كنیزكی نزد خرمافروش می گریست. پرسید: «تو را چه شده است؟».

كنیز گفت: خرمایی را به یك درهم به من فروخت؛ ولی آقایم آن را برگرداند و [ خرمافروش] آن را بازپس نمی گیرد.

[ علی علیه السلام] فرمود: «ای دارنده خرما! خرمایت را بستان و درهمش را برگردان كه او خدمتگزاری است و اختیاری ندارد».

خرمافروش، علی علیه السلام را عقب راند. مسلمانان به وی گفتند: می دانی چه كسی را عقب راندی؟ گفت: نه. گفتند: امیر مؤمنان را!

آن گاه، خرمای كنیزك را بر روی خرماها ریخت و درهم را به وی بازگرداند.

[ سپس خطاب به علی علیه السلام] گفت: دوست دارم از من خشنود باشی.

[ علی علیه السلام ]فرمود: «خشنودی من از تو وقتی است كه حقوق مردم را كامل بپردازی».[13].

1479. مكارم الأخلاق - به نقل از مختار تمّار -: من شب ها را در مسجد كوفه سپری می كردم و در میدان، فرود می آمدم و از بقّال ها نان تهیه می كردم (وی از مردمان بصره بود. روزی بیرون آمدم كه ناگهان مردی خطاب به من گفت: «لباست را بالا گیر كه برای پاكیزگی آن، بهتر است و با تقوای پروردگار، سازگارتر».

پرسیدم: این كیست؟

گفته شد: علی بن ابی طالب علیه السلام.

به دنبالش حركت كردم. او به سمت بازار شتران می رفت. وقتی بدان جا رسید، ایستاد و فرمود: «ای بازرگانان! بپرهیزید از سوگند ناروا، كه متاع را از میان می بَرَد و بركت را نابود می سازد».

سپس از آن جا گذشت تا به خرمافروشان رسید. در این هنگام، كنیزكی در برابر خرمافروشی گریه می كرد. پرسید: «تو را چه می شود؟».

گفت: كنیزی هستم كه خانواده ام مرا فرستاده اند تا برایشان با یك درهم، خرما خریداری كنم. وقتی خرما را نزد آنان بُردم، نپسندیدند. آن را برگرداندم و این مرد، نمی پذیرد.

فرمود: «ای مرد! خرما را بگیر و درهم او را بازگردان».

[ فروشنده] امتناع ورزید. به خرمافروش گفتند: این، علی بن ابی طالب علیه السلام است. آن گاه، خرما را گرفت و درهم را به كنیز بازگرداند و گفت: ای امیر مؤمنان! شما را نشناختم. بر من ببخشای.

فرمود: «ای بازرگانان! تقوای الهی پیشه سازید و به نیكی داد و ستد كنید. خدا بر ما و شما ببخشاید!».

از آن جا نیز گذشت. آسمان شروع به باریدن كرد. به مغازه ای نزدیك شد و اجازه خواست [ پناه گیرد]؛ امّا صاحب مغازه، اجازه نداد و او را پس زد.

[ علی علیه السلام] فرمود: «ای قنبر! او را نزد من آور».

پس با تازیانه او را ادب كرد و فرمود: «تو را نزدم از آن رو كه مرا پس زدی؛ بلكه تو را زدم تا مبادا مسلمانی ناتوان را بیرون اندازی و برخی اعضایش بشكند و بر عهده ات آید».

از آن جا نیز گذشت تا به بازار كرباس فروشان رسید و به مردی زیباروی، برخورد. پس فرمود: «ای مرد! آیا دو لباس با قیمت پنج درهم، نزد تو هست؟».

مرد به پا خاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خواسته ات نزد من است. چون مردْ او را شناخت، از او گذشت و به جوانی رسید و فرمود: «ای جوان! آیا دو لباس به پنج درهم داری؟».

گفت: بلی.

دو لباس ستانْد، یكی به سه درهم، و دیگری به دو درهم. سپس فرمود: «ای قنبر! لباس سه درهمی را بردار».

قنبر گفت: شما بدان سزاوارتری. منبر می روی و برای مردم، سخنرانی می كنی.

فرمود: «و تو جوانی و خواسته های جوانی داری، و من، از پروردگارم شرم می كنم كه بر تو برتری جویم. از پیامبر خدا شنیدم كه می فرمود: "بپوشانید بردگان را از آنچه خود می پوشید، و بخورانید به آنان، از آنچه خود می خورید"».

وقتی لباس را پوشید، دستش را در آن دراز كرد و دریافت كه از انگشتانش بلندتر است. فرمود: «زیادی را بِبُر». آن را بُرید.

جوان گفت: نزدیك آی تا آن را سردوزی كنم.

فرمود: «بگذار همان طور باشد؛ چرا كه زندگی زودتر از این، به سر آید».[14].

1480. تاریخ الطبری - به نقل از یزید بن عدی بن عثمان -: علی علیه السلام را دیدم كه از [ محلّه] همْدان می گذشت. دو گروه را دید كه با هم می جنگیدند. آنها را از هم جدا كرد و از آن جا رد شد كه صدایی شنید: شما را به خدا، به دادم برسید!

به سرعت به سوی او حركت كرد، [ به طوری] كه صدای كفش هایش را شنیدم، و می فرمود: «فریادرس آمد».

در این هنگام، به مردی رسید كه مردی را چسبیده بود [ و رها نمی كرد]. سپس گفت: ای امیر مؤمنان! من به این مرد، لباسی را به نُه درهم فروختم و با او شرط كردم كه درهم پاره و معیوب به من ندهد (این، قرار آن روزشان بود. [ اینك ]این درهم اوست كه آورده ام تا برایم تعویض كند؛ ولی امتناع ورزید. به او چسبیدم كه مرا سیلی زد.

علی علیه السلام فرمود: «آن را تعویض كن».

سپس فرمود: «بیّنه تو بر سیلی خوردن چیست؟».

مرد، بیّنه آورد. پس مرد را نشانید و فرمود: «از او قصاص بگیر».

مرد گفت: ای امیر مؤمنان! او را بخشیدم.

فرمود: «خواستم در مورد حقّ تو احتیاط كنم». آن گاه، مرد را نُه تازیانه زد و فرمود: «این، حقّ حاكم است».[15].









    1. الكافی: 3/151/5، تهذیب الأحكام: 17/6/7، الأمالی، مفید: 31/197.
    2. نام محلّه ای در كوفه.
    3. الجعفریّات: 238، دعائم الإسلام: 1913/538/2.
    4. فضائل الصحابة: 919/547/1، ذخائر العقبی: 192.
    5. دعائم الإسلام: 1913/538/2.
    6. تاریخ دمشق: 409/42، المصنّف فی الأحادیث والآثار: 4/260/5، الغارات: 110/1.
    7. ربیع الأبرار: 154/4.
    8. قصص، آیه 83.
    9. تاریخ دمشق: 489/42، البدایة والنهایة: 5/8، مناقب آل أبی طالب: 104/2.
    10. مكارم الأخلاق: 732/247/1.
    11. الطبقات الكبری: 28/3، تاریخ دمشق: 484/42، تاریخ الإسلام: 645/3.
    12. مكارم الأخلاق: 740/249/1.
    13. فضائل الصحابة: 1062/621/2، ربیع الأبرار: 153/4.
    14. مكارم الأخلاق: 659/224/1. نیز، ر. ك: الغارات: 105/1، مناقب الإمام أمیر المؤمنین: 1103/602/2.
    15. تاریخ الطبری: 156/5، الكامل فی التاریخ: 442/2.